۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه

بعضی آدمها در زندگی بود و نبودشان هیچ فرق نمی کند
بعضی آدمها در زندگی بود و نبودشان فرق می کند
بعضی آدمها در زندگی بودنشان بهتر از نبودنشان است
بعضی آدمها در زندگی نبودنشان بهتر از بودنشان است
بعضی آدمها ولی باید باشند در زندگی، این بعضی آدمها ممکن است دوست باشند یا دشمن، رفیق یا نا رفیق، ولی باید باشند، این دسته کسانی هستند که زندگیت را دچار تغییر می کنند و ترا وا میدارند زندگی کنی
ماندنی در کار نیست، عزیزترین آدم زندگیم کسی بود که ترکم کرد

۱۳۸۹ شهریور ۲۵, پنجشنبه

چه بچه می شه آدم وقت چهل سالگیش، مث الان من و بچه گی هایی که واسه تو می کنم، مدام با خیالت قهر و آشتی ام، گاهی وسوسه می شم گوشی تلفنو بردارم و شماره تو بگیرم باز ولی دندون رو جیگر میذارم، سیگار آتیش میزنم و به وقتایی فکر می کنم که با نصفه ی سیگارت مستم میکرد، آی دلم چقدر مستی می خواد....

۱۳۸۹ شهریور ۲۴, چهارشنبه

سیگار آتیش می زنم، این روزا هر سیگار، یعنی این که به تو فکر می کنم، کاش تو هم نشونه ایی داشتی که بفهمم هنوز به یادم هستی یا نه

۱۳۸۹ شهریور ۱۸, پنجشنبه

اين‌روزا ساعتي نيست كه بي تو بگذره، لذتي كه مي‌برم از نبودنت، نبودن جسمي‌ت بي‌اندازه غير قابل وصفه، مي‌تونم بشينم و ترو جوري تصور كنم كه شايد هيچ‌وقت نبودي، ترو تصور مي‌كنم كه ياد گرفتي از حرف نزدنام بفهمي چقدر دوست دارم، اين خودخواهانه‌ترين خواسته‌ي من بود از تو در تمام زندگي
گاهي به خودم مي‌گم خاك بر سر من كه با ديدن تو شاعر شدم

۱۳۸۹ شهریور ۱۶, سه‌شنبه

گاهي اوقات كه اوقات كمي هم نيست مي‌شينم به فريب دادن خودم كه برگرد پل پشت سرتو كه خراب كردي دوباره بساز، اغلب اوقات باز كلاه مي‌ذارم سر خودم و برمي‌گردم به تلاش براي از نو ساختن پل مخروبه و تلاش براي زنده كردن رابطه‌ايي رو به مرگ
مي‌خواستم از تو بنويسم، كلمه‌ها طاقت نياوردن، آب شدن، انگار برف كه رو تن داغ كوير!!!

۱۳۸۹ شهریور ۱۵, دوشنبه

هرجاي بدنمو دست بزني درد مي‌كنه، انگشتام از فرط نوشتن، كمرم از فرط خميدن، پاهام از فرط سگ دو زدن، مغزم از فرط بي‌فكري، و قلبم... قلبم از فرط  تو رو دوست داشتن

۱۳۸۹ شهریور ۱۴, یکشنبه

يكي از معايب چهل سالگي اينه كه آدم ياد عشق‌هاي قديميش مي‌افته، مي‌ره توي گوگل و اسماشونو سرچ مي‌كنه، بعد اون عبارت احمقانه مي‌آد كه يه اسم عوضي اون بالا نوشته و پرسيده آيا منظور شما اين بود؟
مي‌بيني، حتي گوگل بي‌شعور هم باور نمي‌كنه ما يه روز عاشق تو بوديم

رابطه

پايان يك رابطه، حتي در دردناك‌ترين نوعش، حتي وقتي لحظه‌شماري مي‌كني واسه بريدن اين رشته‌ي گاه بسيار نازك باز دردناكه، باز آزر دهنده‌ست، شايد به خاطر وقتي كه پاش گذاشتيم، يا به هر دليل كوفت و زهرماري ديگه، پايان يك رابطه، تموم شدن فصلي از زندگي آدميزاده، فصلي كه معمولاً شاد و رمانتيك شروع مي‌شه و به انتهايي مي‌رسه كه همه‌ي روابط مي‌رسن، چرا رابطه‌ها ميل به گسيختن دارن؟ ميل به تموم شدن و به انتها رسيدن؟ رابطه رو بلد نيستيم يا رازي تو رابطه‌ها هست كه فنا پذيرن اونم به اين سادگي و به احمقانه‌ترين شكل ممكنش،

ف ا ح ش ه

مردام مي‌تونن فاحشه باشن، گاه احساس فاحشگي مي‌كنم اين‌روزا، احساس خوبي نيست، هيچ احساس خوبي نيست

۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

انتظار در خلسه

دلم مي‌خواد يه روز صبح علي‌الطلوع يه صندلي لهستاني بذارم دم در و تا شب بشينم به انتظار، مي‌دونم نمياي، به نيومدنت عادت دارم ولي بين خودمون بمونه اين عذابي كه مي‌كشم از انتظار شبيه خود زندگيه، با همه‌ي شيرينياش و تلخياش، اينه كه يه عمره منتظرتم