چهل سالگي
۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه
انتظار در خلسه
دلم ميخواد يه روز صبح عليالطلوع يه صندلي لهستاني بذارم دم در و تا شب بشينم به انتظار، ميدونم نمياي، به نيومدنت عادت دارم ولي بين خودمون بمونه اين عذابي كه ميكشم از انتظار شبيه خود زندگيه، با همهي شيرينياش و تلخياش، اينه كه يه عمره منتظرتم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر